احساس |
|||||||||||||||||
پنج شنبه 17 بهمن 1398برچسب:, :: 9:28 :: نويسنده : یه مرد تنها
صبح زودتر از همیشه از خواب بلند شد، میز صبحانه را چید، لباسهایش را پوشید و برخلاف همیشه وقتش را برای صاف کردن موجهاي روی مو هاي فرش اتلاف نکرد. مدام جملهاي راکه سعید، شب گذشته در گوشش نجوا کرده بود بـه یاد میآورد.سعید درحالیکـه دستانش را مثل زنجیر دور او قلاب کرده بود، گونهاش را بوسید و تا جاییکه مطمئن شود نفسهایش لاله گوش مرجان را نوازش می کند دهانش را جلو برد و بـه آرامی زیر گوشش گفت: تـو مثل بقیه نیستی، سعی هم نکن کـه بشی. تـو روی سرت یه دریای مشکی داری. میخوام یه رازی رو بهت بگم. مـن برخلاف بقیه، عاشق دریای مواجم. دیگه هیچ وقت موجارو از موهات نگیر. در مقابل آینه خودش را بر انداز کرد، حالا بیش از هر زمان دیگری احساس قدرت می کرد. رژ لب قرمزش را از لابهلای خرت و پرتهاي کیفش بیرون کشید و روی آینه قدی اتاق نوشت مـن تـو رو نه بـه خاطر اینکـه دوستم داری، بلکه بـه خاطر اینکـه باعث میشی خودمو بیشتر دوست داشته باشم، دوستت دارم. و درحالیکـه هنوز گونه اش از گرمای بوسه شب گذشته سعید گرم بود، از خانه بیرون رفت. نظرات شما عزیزان:
آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ریحانه و آدرس hb20.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد. ![]() نويسندگان
|
|||||||||||||||||
![]() |